اگر من قصۀ اندوه گویم - عطار نیشابوری

شعرستان - A podcast by Shaeristan - شعرستان

حکايت جوان و زخم سنگ منجنيقحکایت مکملجواني داشت ديرينه رفيقيرسيدش زخم سنگ منجنيقيميان خاک و خون آغشته مي گشترسيده جان بلب سرگشته مي گشتدمي دو مانده بود از زندگانيشرفيقش در ميان ناتوانيشبدو گفتا بگو تا چوني آخرجوابش داد تو مجنوني آخراگر سنگي رسد از منجنيقتبداني تو که چونست اين رفيقتولي ناخورده سنگي کي بدانيبگفت اين و برست از زندگانيچه داني تو که مردان در چه دردندولي دانند درد آنها که مردنداگر درد مرا داني دوائيبکن ورنه برو بنشين بجائينصيب من چو ما هم زير ميغستدريغست و دريغست و دريغستمرا صد گونه اندوهست اينجاکه هر يک مه زصد کوهست اينجااگر من قصه اندوه گويمبر دريا و پيش کوه گويمشود چون سنگ که دريا ز اندوهچو دريا اشک گردد جمله کوهچنين نقل درست آمد در اخبارکه هر روزي که صبح آيد پديدارميان چار رکن و هفت دائرشود هفتاد ميغ از غيب ظاهرهر آن دل کو ز حق اندوه داردز شصت و نه بر او اندوه باردولي هر دل که از حق باشدش صبرهمه شادي بر او بارد بيک ابرزمين و آسمان درياي درد استنگردد غرقه هر کو مرد مرد استچو گيرم بر کنار بحر خانهز موجم بيم باشد جاودانهفرو رفتم بدريائي من اي دوستکه جان صد هزاران غرقه اوستچو چندين جان فروشد هر زمانيکجا با ديد آيد نيم جانيعجب نبود که گم گردم بيکبارعجب باشد اگر آيم پديدارشاعر: حضرت عطار نیشابوری رحکتاب: الهي نامهبقلم: علی منهاجبکوشش: فهیم هنرور